تو دریایی ترینی , آبی و آرام و بی پایان...

شیشه پنجره را باران شست ... از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست؟

این پست و برای باران عزیزم و مامان فاطمه دوست داشتنی می زارم فاطمه جوونم همیشه بهم انگیزه دادی برای نوشتن ... با مهربونیات بهم انگیزه دادی باز بنویسم ... تا روزی که نی نی بیارم و واسش از خاله جون و دختر نازش بگم ...   بهم اعتماد کردی و این برام یه دنیا ارزش داشت... هیچ زمانی از یادم نمیری... باران عزیزم همیشه به یاد داشته باش مامان جونت خیلی خیلی مهربووونه حتی با مامانای آینده ... این کلاه و واسه باران عزیزم بافتم... مامان فاطمه جون از رو ژورنال واسه عشقم بافتم...  این اولین دست بافت کلاهمه...        باران عزیزم امیدوارم همیشه خوشبخت باشی و روزگار باهات سازگار و ملایم باشه   ...
10 آذر 1392
1